مروری بر نظریه های توسعه سیاسی(بخش اول)
مروری بر نظریه های توسعه سیاسی
برگفته از کتاب اداره عمومی تطبیقی /فرل هدی
مهدی یخچالی:
فرل هدی در بررسی رابطۀ بین مطالعۀ سیاست تطبیقی و مطالعۀ ادارۀ عمومی تطبیقی، به این حقیقت دست می یابد که در مورد مفاهیم کلیدی مربوط به ویژگی¬های سیستم سیاسی در طول زمان بین دانشمندان سیاست¬های تطبیقی اتفاق نظری وجود نداشته است. لذا با توجه به اهمیت فوق¬العاده این موضوعات در مطالعات تطبیقی به بررسی این مفاهیم تحت سه عنوان نوسازی، توسعه و تغییر پرداخته است.
او معتقد است در مطالعه تطبیقی کشورها حول محور انتقال جوامع از لحاظ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، مفاهیم مورد بحث باید بتوانند هم جامعیت داشته باشند و هم واقع گرایی.
جامعیت به معنای داشتن قلمرو جهانی با ابعاد زمانی که دربردارنده سیستم های سیاسی به عنوان کشورهای مستقل بوده و امکان مطالعه گذشته، حال و آینده آنها را فراهم نماید.
واقع گرایی یعنی توانایی تشریح آنچه که واقع شده، در حال وقوع است و یا ممکن است وقوع نماید.
در ادامه به بررسی این مفاهیم و اینکه کدام مفهوم می تواند ویژگی های مورد نظر را برای مطالعه تطبیقی کشورها ارائه نماید می پردازیم.
1- نوسازی (تجدد)
دانیل لرنر نوسازی را یک فرآیند سیستمی است شامل تغییرات تکمیلی در بخش¬های جمعیتی، اقتصادی، سیاسی، ارتباطات و فرهنگی جامعه می داند.
از نظر اسمیت، کلمۀ نوین از نظر لغوی عبارت است از هر چیزی که اخیراً جایگزین چیز دیگری شده است.
مونت پالمر نوین سازی را فرآیند حرکت به طرف مجموعه ای از روابط آرمانی که به نام نوین شناخته می شود، تعریف کرده است. به نظر او کلمه نوین برای اشاره به یک الگوی آرمانی (از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) که بایستی تحقق یابد، مورد استفاده قرار می گیرد.
در واقع منظور از کلمه نوسازی و یا توسعه با مفهوم نوسازی، یک فرآیند متعلق به زمان اخیر و در عین¬حال یک گذر تاریخی می¬باشد.
دیامنت معتقد است نیازی به تعریف دقیق نوسازی نیست، فقط کافی است گفته شود نوسازی انتقالی است که در اروپا و آمریکای شمالی شاهد آن هستیم.
آیزنشتات نیز معتقد است که نوسازی سیاسی را می توان از نظر تاریخی، معادل آن نوع سیستم های سیاسی دانست که از قرن هفدهم در اروپای غربی به وجود آمده و به سایر قسمت های اروپا سرایت کرد و در قرن نوزدهم در قاره آمریکا و در قرن بیستم نیز در کشورهای آسیایی و آفریقایی ظهور کردند.
وجه مشترک همۀ این مدل¬ها تمایل به برابر دانستن نوسازی با برتری¬جویی تعدادی از کشورهای مستقل است.
ژوزف لاپالومبارا در 1963 از مفهوم نوسازی به عنوان یک دام پنهان یاد کرد. او معتقد بود که مفهوم نوسازی تلویحاً و یا از روی سهو هنجاری است و یک استاندارد انگلو-امریکن به عنوان یک شاخص برگزیده شده است. چنین مفهومی حاوی یک نظریه قطعی و خطی برای تحول سیاسی است در حالی که ایجاد تغییر در سیستم های سیاسی، نه تکاملی و نه غیرقابل اجتناب است.
همچنین این رویکرد، به اندیشیدن، پیش بینی و تجویز آینده آن به کشورهای مستقلی که اکنون به نوسازی رسیده اند، توجه چندانی ندارد و چگونگی تحول در آنها در سالهای آینده را بدون جواب باقی می گذارد.
پس از نظر فرل هدی مفهوم نوسازی (Modernization) از جامعیت و واقع گرایی لازم برخوردار نیست.
2- توسعه (Development)
توسعه نیز مانند نوسازی بدون آنکه توافق بر سر معنای آن وجود داشته باشد، به طور وسیع مورد استفاده قرار می گیرد.
به گفته اسپنگلر در مجموع، زمانی توسعه تحقق می باید که اندازه یکی از شاخص هایی که عمیقا مورد نیاز است و به طور نسبی بر سایر شاخصها رجحان دارد، افزایش پیدا کند.
توسعه برخلاف نوسازی به صورت یک کل مورد بحث قرار نمی¬گیرد بلکه به بخش¬های مجزا تقسیم شده و مورد بررسی قرار می¬گیرد.
مثلا توسعه اقتصادی را تخصیص منابع کمیاب و قدرتهای مولد ملی به افزایش ذخیره ثروت ملی و گسترش فزاینده تولید ناخالص کالا و خدمات می دانند. اقتصاد دانان بیشتر از معنا، بر سر روشها و ابزارهای نیل به توسعه اقتصادی اختلاف نظر دارند.
ولی دانشمندان علوم سیاسی تعابیر متفاوتی از معنای توسعه سیاسی ارائه کرده اند. برخی معتقدند که با بررسی ادبیات توسعه سیاسی می توان مشاهده کرد که دانشمندان سیاسی به جای اینکه از این عبارت برای تحلیل استفاده نمایند برای توجیه و مشروعیت بخشیدن، استفاده کرده اند. به اعتقاد آنها، بحث های مربوط به توسعه سیاسی به جای اینکه به موضوع "توسعه چه چیزی" بپردازند، عمدتا به موضوع "توسعه به طرف چه" پرداخته اند.
به طور کلی این عبارت به چهار طریق به کار رفته است:1-مفهوم جغرافیایی (کشورهای جنوب شبیه کشورهای شمال شوند)
2- مفهوم مشتق شده از نوسازی (توسعه بخش سیاسی از یک جامعه مدرن)
3- مفهوم غایت مندانه (توسعه هدف است)
4- مفهوم کارکردی (رسیدن به هدف از طریق توسعه)
به طور کلی نظریات توسعه سیاسی را به پنج دسته می توان تقسیم نمود:
الف - نظریات تعادلی
ب-نظریات قابیلت محور
ج - نظریات توسعه منفی
د-نظریات وابستگی
ه - نظریات بازاندیشی
در ادامه به اختصار مروری بر برخی از نظریه های منتخب در این زمینه خواهیم داشت:
الف-نظریات توسعه سیاسی تعادلی
دیدگاه هلیوجگورایب :
جگورایب توسعه سیاسی را معادل نوسازی سیاسی بعلاوه نهادینه کردن سیاسی می داند. او نوسازی سیاسی را فرایند افزایش متغیرهای عملیاتی یک حکومت می داند و در این رابطه از سه متغیر جهت گیری عقلایی، تفکیک ساختاری و قابلیت نام می برد و برای اندازه گیری کمی و کیفی آنها شاخص هایی را معرفی نموده است. جگورایب نهادینه کردن سیاسی را نیز فرآیند افزایش متغیرهای مشارکتی یک حکومت می داند و برای تعریف نهادینه کردن سیاسی از سه متغیر جابه جایی سیاسی، یکپارچگی سیاسی و نمایندگی سیاسی استفاده کرده است و با تقسیم این متغیرها به اجزای خود، شاخص های اندازه گیری تعیین کرده است.
جگورایب با وصل کردن نهادینه کردن و نوسازی به یکدیگر، شبکه مناسبی را برای مطالعه تطبیقی سیستم های سیاسی فراهم کرده است. با توجه به وابسته بودن این دو عمل، لازمه توسعه سیاسی را وجود تعادل مناسب بین این دو می داند. به طوری که عدم تعادل (بالا بودن سطح نوسازی و پایین بودن سطح نهادینه کردن) سیستم سیاسی را به استفاده از شدت عمل و زور ناگزیر می کند. برعکس، عدم تعادل (بالا بودن سطح نهادینه کردن و پایین بودن سطح نوسازی) بر قابلیت عملیاتی سیستم سیاسی اثر می گذارد.
جگورایب معتقد است توسعه سیاسی زمانی به حداکثر می رسد که حکومت مورد نظر علاوه بر حداکثر کردن قابیلت ها و کمک به توسعه کلی جامعه، به حداکثر اجماع سیاسی نیز نائل آمده باشد.
دیدگاه بایندر :
بایندر توسعه سیاسی را در سه مفهوم برابری، ظرفیت و تفکیک وظایف خلاصه کرده و این مفاهیم را در مجموع سندروم توسعه نامیده است. عناصر سه گانه سندروم به طور همزمان، هم سو و وابسته بوده و همچنین بالقوه غیر همسو و متناقض می باشند. از نظر وی فرایند توسعه و نوسازی را به دلیل وجود تناقض های ذاتی در عوامل تشکیل دهنده آن باید فرایندی طولانی و پایان ناپذیر دانست. به طور منطقی نمی توان حکومتی را پیدا کرد که به طور هم زمان دارای برابری تام و تفکیک وظایف کامل و ظرفیت مطلق باشد. لذا این سه عنصر در حکومت های مختلف با مقادیر مختلف در تعادل قرار دارند.
علاوه بر آن، نه تنها توسعه پایان ناپذیر است، بلکه مسیری که توسط کشورهای توسعه نیافته طی می شود کاملا متفاوت و غیرقابل پیش بینی است. او معتقد است بحران های سیاسی که در سر راه کشورهای در حال توسعه است عبارتند از: هویت، مشروعیت، مشارکت، نفوذ و توزیع. هم زمانی و مجتمع بودن مشکلات حل آنها را مشکلتر می سازد و روبرو بودن با این موضوعات وجه مشترک این کشورهاست.
به عقیده بایندر توسعه سیاسی زمانی تحقق می یابد که :
- در یک سیستم سیاسی هویت، ماهیت سیاسی به خود گرفته باشد.
- مشروعیت مبتنی بر عملکرد باشد.
- دولت ها از قابیلت بسیج منابع ملی برخوردار باشند.
- اکثریت جمعیت بالغ جامعه، در اداره امور مشارکت داشه باشند.
- دسترسی سیاسی ممکن و فراگیر باشد.
- تخصیص کالاها عقلایی، اصولی و همگانی باشد.
ب- نظریات توسعه سیاسی قابیلت محور:
برخی از نظریه پردازان توسعه سیاسی نقش برجسته و محوری برای ظرفیت، قابلیت یا توان رشد پایدار قائل می باشند. برخی نیز وجود یک ویژگی (قابلیت) را برای تبیین توسعه سیاسی کافی می دانند.
دیدگاه گابریل آلموند :
آلموند نظریه ای را بر حسب قابلیت های عملکرد سیستم های سیاسی تدوین کرده است که طبق آن، سیستم های سیاسی پس از کسب قابلیت های جدید در ارتباط با محیط اجتماعی و بین المللی خود، تغییر یا توسعه پیدا می کنند.
بر این اساس معیار نیل به توسعه سیاسی عبارتست از کسب قابلیت های جدید، به معنای تخصصی شدن ساختار نقش و متنوع شدن جهت گیری ها که مشترکا امکان پاسخگویی کارآمد و کم و بیش مستقل سیستم سیاسی به طیف جدید مشکلات را فراهم می آورد.
دیدگاه آیزنشتات و دیامنت :
آیزنشتات و دیامنت توسعه سیاسی را معادل توانایی سیستم سیاسی به رشد و پاسخگویی به الزامات جدید محیطی می دانند.
آیزنشتات رشد سیاسی پایدار را مشکلی اصلی نوسازی می داند و اظهار می دارد که تحقق رشد یعنی توان برخورد با تغییرات مداوم.
دیامنت نیز با هرگونه نظری که توسعه سیاسی را معادل فرایندی که طی آن، سیستم های سیاسی سنتی به نوعی از دموکراسی غربی تبدیل می شوند، مخالف است، زیرا در این نظریات تجربیات سیاسی تعداد زیادی از کشورها ندیده گرفته شده است. وی توسعه سیاسی را در کلی ترین شکل خود، به عنوان یک فرایند می داند که طی آن، یک سیستم سیاسی ظرفیت بالایی برای حفظ موفقیت آمیز و مداوم اهداف و انتظارات جدید و ایجاد انواع جدیدی از سازمان ها را کسب می کند.
ارائه چنین تعریفی از توسعه سیاسی، مزایایی را به همراه خواهد داشت. از جمله اینکه نیازی به برداشتن گامها و طی نمودن مراحل مشخص و معینی نیست و همچنین نیازی به ایجاد نهاهای سیاسی جدید نخواهد بود و می توان از نهادهای سنتی به شکل موفقیت آمیزی بهره گرفت.
در این تعاریف تا حد زیادی توسعه سیاسی معادل بقاء سیاسی دانشته شده است. با این تعریف هر سیستم سیاسی که توانسته باشد هویت خود را در یک دوره زمانی قابل توجه (بویژه در شرایط فشار و چالش) حفظ کرده باشد، صرفه نظر از نوع و ویژگی های آن، به عنوان یک سیستم سیاسی توسعه یافته می تواند نامیده شود. در صورتی که حکومتهایی مانند بریتانیای کبیر، چین کمونیستی، تایلند و یا ژاپن که همگی دارای ویژگی بقا هستند، از نظر توسعه یافتگی مشابه نیستند.
سپاس الطاف بیکران و عنایات علی الدّوام حضرت حق: باشد که خدای مهربان افتادگیم بخشد به میوه کمال علم. (بهار 1387)